در مقایسه، زمانی که هدف جمعی نزدیک به اتمام است، افراد تمایل دارند تصمیم خود را بر این اساس قرار دهند که آیا هدف ارزشمند است یا خیر. ارزیابی ارزش معمولاً شامل شبیهسازی نتیجه و تصور واکنش عاطفی به رسیدن به هدف است، فرآیندی که بر احساسات و عواطف متکی است (به عنوان مثال، “چه احساسی دارم که بخشی از آن باشم؟”). بنابراین، زمانی که فاصله تا تکمیل هدف جمعی کم است، جذابیتهای مبتنی بر عاطفه بهتر با وضعیت روانشناختی احساساتمحور مصرفکنندگان مطابقت دارد و باید در متقاعدسازی مؤثرتر باشد.
زمانی که کمپینها شامل تلاشهایی از سوی افراد متعدد میشود، بازاریابان به دنبال تنظیم پیام هستند تا آنها را متقاعد کنند که به کمپین بپیوندند. این اهداف جمعی مستلزم آن است که افراد زیادی مشارکتی یکباره داشته باشند، و افراد می توانند در هر مرحله از فرآیند تکمیل، از هدف حمایت کنند – در حالی که نتیجه نهایی را به دست دیگران می سپارند. به طور خاص، افرادی که به این دلایل کمک مالی می کنند، هیچ تعاملی در گذشته با هدف جمعی ندارند و در بیشتر موارد، نمی توانند تلاش بیشتری برای اطمینان از موفقیت نهایی آن انجام دهند.
هفت مطالعه نشان میدهند که تأثیر نسبی درخواستهای مبتنی بر واقعیت در مقابل درخواستهای مبتنی بر عاطفه با فاصله متفاوت تا تکمیل هدف جمعی تغییر میکند. متوجه میشویم که وقتی فاصله تا تکمیل یک هدف جمعی زیاد باشد، مسیر تا پایان نامشخص باقی میماند. در نتیجه، افرادی که در حال تصمیم گیری برای کمک به هدف هستند ممکن است این سوال را مطرح کنند که آیا و چگونه می توان به هدف جمعی دست یافت. این ملاحظات معمولاً تفکر محور و مبتنی بر استدلال است (به عنوان مثال، “آیا این امکان پذیر است؟” یا “چه کاری باید انجام شود؟”). بنابراین، درخواستهای مبتنی بر واقعیت، با وضعیت روانشناختی مبتنی بر تفکر مصرفکنندگان مطابقت دارد و در متقاعدسازی مؤثرتر است.
یافتههای این تحقیق درک اثربخشی پیامهای متقاعدکننده را در چارچوب اهداف جمعی ارتقا میدهد. از آنجایی که فاصله باقی مانده تا تکمیل هدف در وضعیت روانی مصرف کنندگان نقش دارد، تمایل آنها به دنبال کردن یک پیام متقاعدکننده به شدت به این بستگی دارد که آیا این پیام ها با وضعیت روانی تفکر یا احساس آنها مطابقت دارند یا خیر. این شرایط بازاریابان را ملزم می کند که بر وضعیت روانی موقعیتی مخاطب تمرکز کرده و آن را با پیام متقاعدکننده مناسب تطبیق دهند.